امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

عشق مامان و بابا

دندان دائمی و کادوی فرشته مهربون

     چند روزی بود که یکی از دندانهای پیش فک پایینی امیرمحمد لق شده بود . یه روز خیلی اتفاقی متوجه شدم که دو تا دندون دائمی پشت دندونهای پیش لق شده ، دراومده . غروب همون روز با امیرمحمد به دندانپزشکی رفتیم تا دکتر راهنماییمون کنه . خانم دندانپزشک نظرش این بود که نیاز به کشیدن دندونهای شیری نیست چون دندونهای  دائمی تازه جوونه زدند مشکلی ایجاد نمیکنه فقط به امیرمحمد گفت میوه های سفت مثل هویج و سیب گاز بزنه تا دندونش زودتر بیفته .       از مدتها پیش خاله جون فهیمه و دخترهاش به امیرمحمد گفته بودند که هر وقت اولین دندونش افتاد باید شب بذاره زیر بالشش تا صبح فرشته مهربون براش کاد...
25 مرداد 1394

مقدمات رفتن به مدرسه و کلاس اول ابتدائی -1

      یکی از دغدغه های امسالم ثبت نام کلاس اول امیرمحمد بود . با وجود دوستهای خوبی که داشتم و با کلی تحقیق و تفحص مدرسه پیشرو  انتخاب شد . یه روز با بابایی و امیرمحمد به مدرسه رفتیم تا فضای اونجا رو ببینیم . با استقبال خوب آقای عابدی مدیریت مدرسه روبرو شدیم . بعد از صحبتهای اولیه آقای عابدی از اهداف مدرسه و کارهایی که در طول سال تحصیلی برای دانش آموزان  انجام میشود برامون توضیح دادند . در ابن بین هم امیرمحمد مشغول بازی دومینو شده بود .    بعد از پایان صحبت به پیشنهاد آقای عابدی از کل فضای مدرسه بازدید کردیم . کارگران مشغول کار بودند و در حال رنگ آمیزی ساختمان . در داخل  حیاط  امیر...
22 مرداد 1394

دریاچه الندان کیاسر

     جمعه 16 مرداد به پیشنهاد عمه جون مهناز و امیرآقا راهی دریاچه الندان کیاسر شدیم . حدود ساعت 9 راه افتادیم . مادرجون و ایلیا هم با ما راهی شدند . امیرمحمد و ایلیا تو ماشین یهویی بینشون شکراب شد.  نفهمیدیم علتش چی بود ظاهرا ایلیا به امیرمحمد گفت:   به جهنم    و امیرمحمد هم بهش برخورد ، چون هی میگفت ایلیا به من فحش داده .        تو جاده با عمه جون مهناز و امیرآقا که با الهام جون و عمو مجتبی و علی آقا بودند قرار گذاشتیم و همو دیدم و همگی راهی الندان شدیم .همونجا امیرمحمد و ایلیا با هم آشتی کردند . از قائمشهر حدود یک ساعت و نیم تو راه بودیم تا به م...
18 مرداد 1394

تابستان و دریا

      هوا به شدت گرم شده و این روزها هیچی بیشتر از  شنا و آ ب بازی به بچه ها  حال نمیده این شد که جمعه 2 مرداد راهی دریای بابلسر شدیم . مادر جون و بابابزرگ با ماشین ما اومدند و عمه جون خدیجه و ایلیا هم با هاناجون و عمه جون بهناز اومدند . امسال اولین بار بود که خودم به دریا میرفتم . اما بابایی و امیرمحمد تو خرداد ماه که من درگیر امتحان بودم چند بار دریا رفتند .     جمعه ما زودتر به بابلسر رسیدیم . به پارکینگ 5 رفتیم . دریا خیلی خیلی تمیز بود .   سالها بود که دریا رو اینقدر تمیز ندیده بودم . از طرفی خیلی هم خلوت بود .&n...
5 مرداد 1394
1